سلاممممم
امروز روز خیلی قشنگی بود. باورم نمیشه که توو آبان داره برف میاد. هوا خیلی سرده ولی سفیدی و پاکی برف دل آدم گرم میکنه. صبح رو ماشینم کلی برف نشسته بود مجبور شدم شیشه ها رو پاک کنم تا بتونم جلومو ببینم. نمی دونم چرا وقتی بارون یا برف میاد همه بدتر رانندگی می کنن بجای اینکه احتیاط بیشتر بکنن دائم میخوان جلوی هم بپیچن بلکه زودتر برسن. وای که سرکار چقدر سخت گذشت برق و تلفنمون قطع شد در نتیجه پکیجم خاموش شد همه داشتیم یخ می کردیم همه با کاپشن و پالتو نشسته بودن و هی چایی می خوردن البته قعطی برق یه جوراییم بد نبود خب کارم تعطیل شده بود
دلم هوس کرسی های قدیم رو کرده کاش میشد مثل قدیما میرفتیم خونه مامان بزرگ، می شستیم دور کرسی و انار می خوردیم. چقدر خوب بود. ولی حیف که دیگه همش شده خاطره.
دلم برف بازی میخواد ولی عشقم امشب کلی کار داره نمیتونه منو ببره برف بازی، خدا کنه فردام بشه بریم برف بازی و کلی حال کنیم.
چقدر ساده و با احساس ..
چقدر بعضی مواقع با سادهترین چیزها آدم غم خودشو فراموش میکنه ...
مثل ما اصفهاینها که دلمون به باز کردن آب زاینده رود حسابی خوش شده و از خوشحالی توی پوست خودمون نمیگنجیم ...
واقعاً آدم تا یک نعمتی داره قدرشو نمیدونه ..
خدایا شکرت .... خدایا مرسی ...
باور کن ما تهرونیام از اینکه زاینده رود دوباره زنده شد خوشحالیم تا وقتی پر آب بود هیچکس فکر نمی کرد که چقدر خشک شدنش میتونه ناراحت کننده باشه
خیلی ساده مینویسی، نوشتههات رو دوست دارم،
خیلی ممنون دوستم که نوشته هامو خوندی و لینکم کردی
پس چرا دیگه آپ نمیکنی عزیززممم؟!!
آپ کن، منتظرم...
مرسی عزیزم اینروزا خیلی سرم شلوغه مرسی که بهم سر میزنی