-
سال نو مبارک
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 21:52
سلام سال ۱۳۹۰ هم با همه بدی ها و خوبی هاش تموم شد این عید آخرین عیدیه که تو خونه پدری پیش مامانم بودم سال دیگه به سلامتی خونه خودم میرم امیدوارم امسال برای همه سال خوبی باشه و اگر کسی مشکلی داره امسال خدا بهش کمک کنه و حل بشه. امیدوارم امسال که قراره سال شروع زندگی من و همسری زیر یه سقف باشه هم برای ما خوب بشه و هرچی...
-
اولین شب یلدای متاهلی و تولدم
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 16:19
سلام اینقدر ننوشتم که نمی دونم از کجا شروع کنم. امسال شب یلدا یکی از بهترین شب یلداهایی بود که بعد از فوت مامان بزرگ گلم داشتم چون قدیما ما همگی شب یلدا خونشون بودیم و دور یه کرسی بزرگ می شستیم که روش پر بود از آجیل و میوه و انار و آلبالو خشکه و شیرینی و هندونه و.... وای که چقدر خوش می گذشت آخر شبم مامان بزرگ جون برای...
-
اولین برف سال ۹۰
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 22:07
سلاممممم امروز روز خیلی قشنگی بود. باورم نمیشه که توو آبان داره برف میاد. هوا خیلی سرده ولی سفیدی و پاکی برف دل آدم گرم میکنه. صبح رو ماشینم کلی برف نشسته بود مجبور شدم شیشه ها رو پاک کنم تا بتونم جلومو ببینم. نمی دونم چرا وقتی بارون یا برف میاد همه بدتر رانندگی می کنن بجای اینکه احتیاط بیشتر بکنن دائم میخوان جلوی هم...
-
روزانه
سهشنبه 5 مهرماه سال 1390 11:00
خسته شدم از این تکرار روزها ، کاشکی می شد هر روز آدم با روز قبلش فرق بکنه من همش می خوام تلاش کنم که اینجوری بشه ولی نمیشه . دلم می خواد شهرمو عوض کنم دیگه از این شلوغی تهران خسته شدم همش ترافیک ، همش اعصاب خوردی، آدما همه عصبی شدن دیگه خیلی معدوداً کسانی که با لبخند از کنارت رد میشن خب حقم دارن اونام دچار هزار مشکل...
-
تولد شوهری
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 16:38
دیروز تولد شوهری جونم بود ولی من هفته پیش در یک عملیات ضربتی با همکاری مامان شوهری جون سورپیریزش کردم و یک هفته زودتر براش تولد گرفتم. راستی اینو نگفته بودم که شوهری دوقلو تشریف دارن و جاری جوون دیروز می خواست توو ی کافی شاپ برای همسرش تولد بگیره که از بس شب قبلش تابلو کرد اون فهمید خلاصه دیشب رفتیم اونجا و کلی عکس...
-
سفر شمال - عید فطر
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 11:46
سه شنبه از سرکار که اومدم زود ساکمو جم کردم و دوش گرفتم چون ساعت 7 با دوستامون قرار بود راه بیافتیم سمت شمال. شوهری قرار بود هفت بیاد دنبالم که بازم طبق معمول دیر اومد . خلاصه ساعت 7:30 به دوستامون رسیدیم و ساعت 8 اول جاده بودیم وااااااااای ترافیک وحشتناکی بود انگار همه داشتن می رفتن شمال توو راه کلی خندیدیم و ساعت 3...
-
باران تابستانی!
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 14:37
امروز چه روزیه از اون روزای بارونی که من عاشقشم دلم می خواد از شرکت برم بیرون و زیر بارون راه برم دوست دارم قطره های بارون پوست صورتمو لمس کنن ولی چه کنم که نمیشه . راستی توو پست قبلی یادم رفت بگم که بالاخره دلم رو زدم به دریا از اون شرکت اومدم بیرون و از هرروز دیدن اون دیوارای قدیمی راحت شدم، شرکت جدیدمو خیلی دوست...
-
چند ماه گذشته
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 12:42
سلام وااای میدونم خیلی وقته که هیچ پستی نذاشتم و کلی حرف دارم که نمیدونم از کجاهاش براتون بگم و لی خبر خوبش اینه که من و شوهری بهمن 1389 عقد کردیم . اون روز رو هیچ وقت فراموش نمیکنم. تازه نکته قشنگش اینه که چون آقایی که قرار بود عقدناممون رو بنویسه دیر کرده بود و دستخط شوهریم خوب بود ازش خواستن که اون بنویسه فکر کنین...
-
دلتنگی
شنبه 8 آبانماه سال 1389 17:01
امروز تقریبا ۶ روزه که از عزیزترین کسم دورم . دلم خیلی براش تنگ شده . کی میشه زودتر این دو ماه تموم شه. هیچ وقت فکر نمیکردم که اینقدر سخت باشه ولی می دونم که اونم مثل من داره تحمل میکنه. چقدر خوبه که آدم بدونه کسی منتظر دیدنشه کسی هر شب به یادشه هر روز نگرانشه. این بهترین هدیه است.
-
سلام
پنجشنبه 15 مهرماه سال 1389 10:34
با سلام به همه دوستانی که در آینده ممکن است مطالبم رو بخونن من ، هیچکس، دختری 26 ساله هستم که دلم می خواد دغدغه های زندگیمو اینجا بنویسم که هم برام بمونه هم شاید یکی مثله من بخونه:)
-
روزمره گی !
پنجشنبه 15 مهرماه سال 1389 10:15
تقریبا ساعت 10 صبح که بازم توو شرکت پشت میزم نشستم مثل هر روز با تفاوت اینکه با کمال تعجب یکم میشه گفت بیکارم ، دلم می خواست برام سر یه کار دیگه یه محیط جدید شاید روحیم عوض بشه ولی به اینجا عادت کردم و با همکارام خوبم ولی از این ساختمون قدیمی متنفرم، مدیرعاملمون 2 ساله که می خواد ساختمون جدید بخره ولی زهی خیال باطل......